کد مطلب:29963 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:89

ساختن احادیثی در مذمّت وی












6314. شرح نهج البلاغة:استادمان، ابو جعفر اِسكافی - كه خدا رحمتش كند - از دوستداران علی علیه السلام بود و در برتر دانستن وی پافشاری می كرد. گر چه باور به برتری داشتن علی علیه السلام، در بین همه همكیشان بغدادیِ ما (اهل سنّتْ) شایع بود؛ ولی ابو جعفر در این باور، تندترینِ آنان از نظر سخن و بااخلاص ترین آنان از نظر اعتقاد بود.

ابو جعفر آورده است كه:معاویه گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را به نقل اخبار ناشایست درباره علی علیه السلام گمارد تا موجب طعن علی علیه السلام و بیزاری جستن از وی را گردد. نیز برای آنان دست مزدی قرار داد كه موجب تشویق آنان در این كار می گشت.

آنان، آنچه را موجب خشنودی معاویه می گشت، ساختند، از جمله آنان [ از صحابه]:ابو هُرَیره، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه؛ و از تابعین، عروة بن زبیر بودند.

زُهْری گزارش كرده است كه عروة بن زبیر برای وی نقل كرد كه:عایشه به من گفت:«من پیش پیامبر خدا بودم كه عبّاس و علی آمدند. پیامبرصلی الله علیه وآله گفت:ای عایشه! این دو بر غیر ملّت من - و یا گفت:بر غیر دین من - خواهند مُرد... ».

امّا عمرو بن عاص نیز روایتی دارد كه بخاری و مسلم، آن را به طور مُسنَد و متّصلِ به وی آورده اند كه گفت:از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:«خاندان ابو طالب، اولیای من نیستند. ولیّ من، تنها خدا و مؤمنان صالح اند».

همچنین، از ابو هریره، روایتی نقل شده كه معنایش این است كه علی علیه السلام در زمان حیات پیامبر خدا از دختر ابو جهل، خواستگاری كرده است.

این كار علی، پیامبر را خشمگین ساخت، تا آن جا كه به منبر رفت و گفت:«نه به خدا! هرگز! دختر ولیّ خدا و دختر دشمن خدا (ابو جهل) در یك جا (خانه) جمع نخواهند شد. فاطمه، پاره تن من است. آنچه او را آزار دهد، مرا نیز آزار می دهد.

اگر علی دختر ابو جهل را می خواهد، باید نخست از دختر من جدا شود و سپس هر چه می خواهد، انجام دهد» و یا سخنی نزدیك به این مضمون.

این حدیث از طریق كرابیسی، مشهور است....

اعمش، روایت كرده است كه:ابو هریره، وقتی كه در عام الجماعه (سال گردهمایی)[1] همراه معاویه به عراق آمد، به مسجد كوفه در آمد و هنگامی كه فراوانیِ استقبال كنندگان را دید، روی دو زانوی خود نشست و آن گاه، چند بار روی طاسیِ سرش زد و گفت:ای مردم عراق! آیا می پندارید كه من بر خداوند و بر پیامبر او دروغ می بندم و خودم را در دوزخ می سوزانم؟ به خدا سوگند، از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:«هر پیامبری حرمی دارد و حرم من در مدینه، بین كوه عیر[2] و كوه ثور[3] است. هر كس در آن جا بدعتی بگذارد، بر او نفرین خدا و فرشتگان و همه مردم باد! و من گواهی می دهم كه علی در آن جا بدعتی ایجاد كرد».

هنگامی كه سخن وی به گوش معاویه رسید، به وی جایزه داد، احترامش كرد و زمامداری مدینه را به وی داد....

ابو جعفر گفته است:از نظر اساتید ما، ابو هریره مورد ایراد است و روایتش رضایت بخش نیست. عمر، او را با تازیانه زد و گفت:روایت بسیار كردی؛ می سزد كه بر پیامبر خدا دروغ بسته باشی!

سُفیان ثَوری، از منصور، از ابراهیم تَیمی آورده است كه:علما از روایت ابو هریره، جز آنچه مربوط به بهشت و جهنّم بوده، چیزی دیگری را قبول نمی كرده اند.

ابو اُسامه، از اعمش آورده است كه:ابراهیم، درستْ روایت بود. هر گاه روایتی می شنیدم، پیش وی می آمدم و آن را بر وی عرضه می كردم.

روزی، پیش وی آمدم و احادیثی از حدیث های ابو صالح را كه از ابو هریره نقل كرده بود، مطرح كردم. گفت:ابو هریره را رها كن. علما بسیاری، حدیث های وی را رها می كرده اند.

از علی علیه السلام روایت شده است كه فرمود:دروغْبندترینِ مردم - و یا گفت:دروغگوترینِ موجودات زنده - بر پیامبر خدا، ابو هُرَیره دَوسی بود.

ابو یوسف گفته است:به ابو حنیفه گفتم:حدیثی از پیامبر خدا به دست ما می رسد كه با قیاسِ ما مخالف است. با آن، چه كار كنیم ؟

گفت:هر گاه حدیث از طریق افراد موثّق برای ما روایت شود، به آن عمل می كنیم و نظر خود را رها می نماییم.

گفتم:نظر تو درباره روایت ابو بكر و عمر چیست؟

گفت:به روایت آن دو عمل كن.

گفتم:روایت علی علیه السلام و عثمان، چه طور؟

گفت:آن دو نیز همچنین.

وقتی دید صحابه را یكی یكی می شمارم، گفت:صحابه، همه عادل هستند، جز چند نفر. سپس از جمله آن چند نفر، ابو هریره و انس بن مالك را نام برد.

سفیان ثوری، از عبد الرحمان بن قاسم، از عمر بن عبد الغفّار روایت كرده است كه:وقتی ابو هریره به همراه معاویه به كوفه آمد، شب ها در باب كِنده می نشست و مردم، اطراف وی می نشستند.

روزی، جوانی آمد و نشست و گفت:ای ابو هریره! تو را به خدا سوگند، آیا از پیامبر خدا شنیدی كه به علی علیه السلام می گفت:«خداوندا! هر كه او را دوست می دارد، دوستش بدار؛ و هر كه او را دشمن می دارد، دشمنش بدار».

[ ابو هریره] گفت:آری.

جوان گفت:من خدا را گواه می گیرم كه دشمن او را دوست گرفتی و با دوست او دشمن بودی. و آن گاه برخاست و رفت.

گزارشگران، گزارش كرده اند كه:ابو هریره در كوچه ها با بچه ها غذا می خورد و با آنان بازی می كرد.

زمانی كه فرماندار مدینه بود، سخنرانی می كرد و می گفت:«سپاس خدایی را كه دین را موجب قوام و ابو هریره را امام قرار داد» و مردم به این حرف وی می خندیدند.

او در زمان فرمانداری اش بر مدینه، در بازار، راه می رفت و هنگامی كه كسی را جلوتر از خود می دید، پایش را به زمین می كوبید و می گفت:«راه باز كنید، راه باز كنید، امیر آمد» و منظورش خودش بود.

می گویم:ابن قُتَیبه همه اینها را در كتاب المعارف در شرح حال ابو هریره آورده است و سخن او حجّت است؛ چرا كه وی [ در نقل حدیث، ] فرد متّهمی نیست.

ابو جعفر گفته است كه:مغیرة بن شعبه بر منبر كوفه، علی علیه السلام را به طور آشكار لعن می كرد؛ چرا كه در روزگار عمر، به وی خبر رسیده بود كه علی علیه السلام گفته است:«اگر مغیره را ببینم، سنگسارش می كنم». و این به خاطر زنایی بود كه مرتكب شده بود و ابو بكره علیه وی شهادت داده بود و زیاد از شهادت دادن، سرپیچیده بود. مغیره به خاطر این و چیزهای دیگری كه در دلش جمع شده بود، علی علیه السلام را دشمن می داشت.

نیز گفته است كه:از روایت های عروة بن زبیر، چنین بر می آید كه هر گاه از علی علیه السلام یاد می شد، مغیرة بن شعبه به رعشه می افتاد. آن گاه او را بد می گفت و با یك دست، روی دست دیگرش می كوبید و می گفت:«مخالفت نكردن علی با [ اوامر و ]نواهی الهی، ارزشی ندارد؛ چرا كه او خون بسیاری از مسلمانان را ریخت».

نیز گفته است:در بین محدّثان، كسانی بوده اند كه آن حضرت علیه السلام را دشمن می داشته اند و درباره وی حدیث های ناشایست نقل می كرده اند. از جمله آنان، حَریز بن عثمان است كه علی علیه السلام را دشمن می داشت و او را كوچك می شمرد و درباره اش اخبار دروغْ نقل می كرد....

ابو جعفر، از ابراهیم، از محمّد بن عاصم (صاحب خانات) برایم نقل كرد كه:حریز بن عثمان به ما گفت:ای مردم عراق! شما علی بن ابی طالب را دوست می دارید و ما او را دشمن می داریم.

گفتند:چرا؟

گفت:چون اجداد مرا كشته است.

واقدی نقل كرده است كه:معاویه، وقتی از عراق به شام برگشت (پس از بیعت امام حسن علیه السلام و جمع شدن مردم بر گرد معاویه)، سخنرانی كرد و گفت:ای مردم! پیامبر خدا به من گفت كه:«تو پس از من، به خلافت خواهی رسید. پس، سرزمین مقدّس را برگزین، كه در آن، اَبدال (اولیای برجسته) الهی هستند» و من شما را برگزیدم. پس ابو تراب را لعن كنید. و مردم، علی علیه السلام را لعن كردند.

روز بعد، معاویه نامه ای نوشت و همه را گرد آورد و آن را بر آنان خواند. در آن نامه آمده بود:

«این، نوشته ای است از سوی معاویه، امیر مؤمنان و صاحب وحی خداوند؛ همان خدایی كه محمّدصلی الله علیه وآله را به عنوان پیامبر برگزید، در حالی كه وی اُمّی بود و نمی توانست بخواند و بنویسد و آن گاه برای او از خاندان وی وزیری نویسنده و امین برگزید؛ وحی بر محمّدصلی الله علیه وآله فرود می آمد و من، آن را می نوشتم. او نمی دانست كه من چه می نویسم، و بین من و بین خدا، هیچ كس از بندگانش نبود».

همه گفتند:راست گفتی، ای امیر مؤمنان!

ابو جعفر گفته است كه:چنین روایت شده است كه معاویه صد هزار درهم به سمرة بن جندب بخشید تا وی روایت كند كه آیه:«وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ و فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ ی وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ؛[4] و از میان مردم، كسی است كه سخنش در زندگی این دنیا، تو را خوش آید و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه می گیرد، و حالْ آن كه او سخت ترینِ دشمنان است * و چون برگردد [ یا ریاستی یابد]، كوشش می كند كه در زمین، فساد نماید و كشت و نسل را نابود سازد؛ و خداوند، تباهكاری را دوست ندارد»، درباره علی بن ابی طالب علیه السلام و آیه:«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ؛[5] و از میان مردم، كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد»، درباره ابن ملجم، نازل شده است.

سمره، قبول نكرد. معاویه دویست هزار درهم داد و او قبول نكرد. معاویه سیصد هزار درهم داد و او قبول نكرد. آن گاه معاویه چهارصد هزار درهم داد و وی قبول كرد و آن را روایت نمود.[6].

ر. ك:الغدیر:209/5.









    1. سال صلح امام حسن علیه السلام و معاویه را «عام الجماعة» می گفتند. (م)
    2. عیر، كوهی است در مدینه. (معجم البلدان:172/4)
    3. ثَور، كوهی است در مكّه. (معجم البلدان:172/4)
    4. بقره، آیه 204 و 205.
    5. بقره، آیه 207.
    6. شرح نهج البلاغة:63/4.